×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پرندهء آتش

× تاريخچه پروازواينكه آدمي به چندصورت پروازميكند
×

آدرس وبلاگ من

ashiyaneh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ahamed

بازي

شهوتم به كوچكي بيگ بنگ

حيواني كه نميخواهد خدا يا خداوندگار باشد

حيواني كه ميخواهد گهگاهي انسان يا بشرباشد

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

000000

توان شكيبايي وبخششمان

معياراست    

در میان توفان هم‌پیمان با قایقران‌ها

                             گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها

                              که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها

00000

تلخ نيستي تلخي نكن

يكي رو ميخوام كه هيچ ياددردناكي ازش در حافظه ام نباشه

0000

نادان همه جا با همه كس آميزد

چون غرقه به هر چه ديد دست آويزد
با مردم زشت نام همراه مباش

كز صحبت ديگدان سياهي خيزد

00000

پنداشت ستمگر که ستم برما کرد

در گردن او بماندوبرما بگذشت

گر گُلست اندیشۀ تو  گلشنی                   ور بود خاری تو هیمۀ گلخنی

خویشتن، بی سبب بزرگ مکن

تو هم از ساکنان این کوئی

ره ما، گر کج است و ناهموار

تو خود، این ره چگونه میپوئی

در خود، آن به که نیکتر نگری

اول، آن به که عیب خود گوئی

ما زبونیم و شوخ جامه و پست

تو چرا شوخ تن نمیشوئی

گفت، از عیب خویش بی‌خبری

زان ره از خلق، عیب میجوئی

گفتن از زشتروئی دگران

نشود باعث نکوروئی

تو گمان میکنی که شاخ گلی

بصف سرو و لاله میروئی

یا که همبوی مشک تاتاری

یا ز ازهار باغ مینوئی

خیال کژ به کار کژ گواهی است

سیاهی هر کجا باشد، سیاهی است

گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد

هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست

در پیش روی خلق بما جا دهند از انک

ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست

خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ

خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست

چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان

در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست

زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت

دوری گزین که از همه بدنامتر هموست

ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن

این جامه چون درید، نه شایستهٔ رفوست

آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است

دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست

، نشان دوست درستی و راستی است

هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست

وگر بردباری ز حد بگذرد

دلاور گمانی به سستی برد

ز پی رد و قبول عامه خود را خر مکن

زان که کار عامه نبود جز خری یا خر خری

گاو را دارند باور در خدایی عامیان

نوح را باور ندارند از پی پیغمبری

تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز

دوری کن و در دامن عزلت آویز

انسان مجازیند این نسناسان

پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز

زاهد، به تو تقوی و ریا ارزانی

من دانم و بی‌دینی و بی‌ایمانی

تو باش چنین و طعنه می‌زن بر من

من کافر و من یهود و من نصرانی

عام را خود، ز شام تا به سحر

نیست جز خواب و خورد، کار دگر

صلح و جنگش، برای این باشد

نام و ننگش، برای این باشد

سخن از دخل و خرج، خواند و بس

شهوت بطن و فرج راند و بس

همتش، نگذرد ز فرج و گلو

داند از امر، فانکحوا و کلوا  

زشت باشد که عیب خودپوشی

واندر افشای دیگران کوشی

هر خیره سری حریف ما نه

هر مرده دلی شکار ما نیست

ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما

صد نغمه سرودیم ونشد بازلب ما

من از بازوي خود دارم بسي شكر

كه زورمردم آزاري ندارم حافظ

هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایهٔ هیچم

که مرا نام نه در دفتر اشیا شنوند

ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود

گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود

هر رهنورد را نبود پای راه شوق

هر دست دست موسی عمران نمی‌شود

دود آه سينهء نالان من    سوخت اين افسردگان خام را

محرم راز دل شيداي خود      كس نميبينم زخاص وعام را

خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش

مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا

بروبه كار خوداي واعظ اين چه فرياداست   مرافتاددل از ره ترا چه افتاداست

سر ت به كار خودت باشد

اي دايه مهربان تر از مادر

آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست
آن کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه‌‌ همان برون تراود که در اوست

كلاغه     پاره بود   دادميزد من جراحم

   ضرب المثل ص هدايت

 

نه به وقت شهوتت باشد عثار

که رود عقل چو کوهت کاه‌وار

نه به وقت خشم و کینه صبرهات

سست گردد در قرار و در ثبات

مردی این مردیست نه ریش و ذکر

ورنه بودی    شاه مردان .. .خر

نشانه هاي دوست خوب: قلب پاك-اعضايش بي آزار-خيرش به ديگران ميرسد-ازبدكردن ميپرهيزد

فتوت ای برادر، بردباریست

مکن با هیچکس تزویر و دستان

درون را پاک دار از کین مردم

که کین داری نشد آیین مردم

دماغ از کبر خالی دار پیوست

ز شیطانی چه گیری عذر بردست؟

تواضع کن، تواضع، برخلایق

تکبر جز خدا را نیست لایق

حسود از راه حق آگه نباشد

هر آن کس، کو بخود مغرور باشد

بفرسنگ از مروت دور باشد

ادب را گوش دار اندر همه جای

مکن بابی ادب هرگز محابای

چو محنت در رسد صبرست درمان

بگفتار این سخنها راست ناید

ترا گفتار با کردار باید

حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

من نیستم چون دیگران، بازیچه بازیگران

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

شعر كه خيارچنبرنيست گل باغچه دل انسانيتِ

پس اول تكليفتو با خودت روشن كن

بعدوارد بازيه بزرگون بشو

چون ازروي خيلي از خطهايي كه براي پاهاي يخ بستت

كشيدن بايدپرواز كني

يه وقت نسوزي ؛كارهركسي نيست

ورودبه سرزمين عشق وعاشق بودن

سري نترس ميخواد

اينجا براي كسي جنگل مولاست

كه ندونه سمت راست كجاست

پس بيخيال حسادت ودشمني ،كارخودتو بكن؛راه خودتوبرو

من فقط دلتو كمي تكونش دادم

شما به بزرگيه خودت قلقلك حسابش كن

قبل ازينكه تاريك بشه بايد به قله برسي

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ در معرضی که تخت سلیمان رود به باد

مهم نيست تحصيلات وپول وقدرت

مهم وجوده وجودداري؟

فر و شکوه زمانی فزونی می یابد که دانا نزدمان ارجمند باشد ، و کام بدخواه را به زهر بی اعتنایی بیالایم بزرگمهر

 

دیو کین و دیو سخن چینی گزنده است . سخن چین هرگز جز به دروغ لب نمی گشاید . گفتارش همیشه بی فروغ است .دو روی و سخن چین از مهر یزدان بی بهره اند و از او در هراسند بزرگمهر

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم / ولی دل به پاییز نسپرده ایم

شمشیرم و خون ریز من هم نرمم و هم تیز من

همچون جهان فانیم ظاهر خوش و باطن بلا

وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟

حیوان را خبر از عالم انسانی نیست

داروی تربیت از پیر طریقت بستان

کادمی را بتر از علت نادانی نیست

روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد

نتوان دید در آیینه که نورانی نیست

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود

هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست

دوستی را چو نباشد بنیاد

 حـزم را بایـد از دست نـداد

عمـر من نیـز به یـغـمــا رفتـه است

عمرتان گر كه پـذیـرد كم و كـاست

دیگری را چه گنه كاین ز شماست

جز راست مگوی گاه و بیگاه

تا حاجت نایدت به سوگند

گنده است دروغ ازو حذر کن

تا پاک شود دهانت از گند

نادان همه جا با همه کس آمیزد
چون غرقه به هر چه دید دست آویزد

با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد

هر که دروی زکبر اثر باشد

دان که از سگ پلیدتر باشد

از تواضع بزرگوار شوی

وز تکبر ذلیل و خوارشوی

گروهی صورتک برچهره دارند

به ظاهر دوست ،اما دشمنانند

بد اندیشند و در کار نفاقند

بهارانند و در باطن خزانند

چو همدستان ز تو صد راز پرسند

ولی با دشمنت همداستانند

دوشنبه 20 آبان 1392 - 5:36:36 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://ashiyaneh.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 آبان 1392   11:00:33 AM

سلام خانم معصومه گرامي

ممنونم ازشعر زيباي شما واينكه همواره مورد عنايت شما هستم قدر داني وتشكر ميكنم

آخرین مطالب


التفات کن


بزم مقرب


خواب نوشین


پنج اصل


لعنت ابدی و قصاید امشب و غزلها


آینه سایه پوشید در قهقه افتاد


طوفان


گل نرگس نفس نفس منصور


بادکردن پوست زمان


شعرمحرم بحران دستها از حامدرحمتی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

142512 بازدید

922 بازدید امروز

664 بازدید دیروز

3280 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements