قصیده
گرنبودی زندگی چون برکه ای زیبا نبود
احترام و دوستی در بین ما پیدا نبود
رنج ها با تابشت گنج میشوددر برکه ها
گوشه ی چشم حبیبی اینچنین شهلا نبود
همدلی ها عاشقی همراز هستی در جنون
عاطفه با مهربانی در شب ورویانبود
بافروغ و بی فروغ اندرمیان ریو ودد
درشراب در افق تصویری از لیلا نبود
گرنبودی آسمان دل شب یلدای سرد
بلبل و پروانه ای درباغ گل شیدا نبود
آبروی آسمان با ابرپوشیده شود
گل زاشک شبنمی درعاشقی رسوا نبود
در صدایت هست شوری تا شناسم خویش را
روشنی در آیینه ها چاره ای برما نبود
غافل از اینکه هوس با وسوسه راه تو بود
در میان آدمی هم نقش از حوا نبود
کی توانم تا شناسم ذره ای از قطره اش
از صدای سخنت بهتر در این دنیا نبود
شعروجوشی هست دردنیاوبالندگی
شوروشوقی هم برای زندگی اینجا نبود
این جهان سراب پرمجنون آواره ولی
واله ای سرگشته ای این راه را معنا نبود
گرنبودی خواب و خوروحیاتی چون گیاه
در محالی چشم امیدی به گل فردا نبود
شمع با هر آتشی دروغ محرابی نبود
شعله جز در عاشقی با شمع آشنا نبود
این دل بشکستنی را در پناهت داشتی
هیچ بشکسته دلی را جز تو ماوانبود
تازه کردی نوبه نو رنگین نمودی جام می
چهره ای در آیینه جز آدمی تنها نبود
عقل همراهی صمیمی میشودبادیدنت
چاره بردوری ی شاهزاده با گدا نبود
درسفردرسیرحق در زندگی انسان شدن
ازعدالت راه آزادی نشانی برپا نبود
شعله در ظلمت فکندی تا قلم رقصان شود
گر کبوترآشیانش سینه ی عنقا نبود
در رهایی از ستم لشگر غم تارانده ای
دل به دریای خروشان یارناخدانبود
می درخشد آینه مست و صمیمی میشود
این همه شعر و غزل فانوس راه ما نبود
خیرونیکی عشق یعنی با خداتنهاشدن
مشق شب درکودکی با علم آن دانا نبود
از محبت دوستی تا کهکشان سینه اش
بال گستردن پریدن تا خداآوا نبود
تا نترسیم از پرشهای بلندعاشقی
کوچه های بی دلی را بی تو انتهانبود
عشق در هر فصلی رواست به وصلی راه جو
بازباران با ترانه لاله ای آنجا نبود
عشق درنیستی به آغوشش بردباغی شوی
این همه سبزی و سرخی نغمه ای برجا نبود
عشق در هستی توراعاشق کندساده شوی
ساغرگل برلب خمارجان یارا نبود
بغض درختان شودپنجره با اعجاز تو
رقص پروانه ای با ماه شب مارانبود
میبردمارا به معراج جنون در شط خون
خون چکیدن از سرو پای جنون روا نبود
دل به سنگ عشق میگرددبزرگ مست شو
صلح و آرامش به زیبایی ی آن سیما نبود
لحظه لحظه بردل پاکان بجوید راه خود
بغض قلم پرده را با اشک مدارا نبود
گریه از دریای دل جاری شود بشکسته است
آن نهنگ تنگ ماهی دل که چون دریا نبود
آتشی از عاشقی ها در جهان چون گل شکفت
چونکه عشق و عاشق و معشوقه جز یکتا نبود
زانکه عشق و عاشق و معشوقه از فقروفنا
در اروجی پا نهادن برهوا والا نبود
عشق آب زندگی مستی و هشیاری بقا
تشنه در دریا شدن درتشنگی سقا نبود
عشق در هر واژه ای پیشم بیا ای آشنا
هیچ دیواری به بن بستی دری را وا نبود
خنده ی خورشید حق آیات نور درگلی
از میان دود و خاکسترتبی نجوا نبود
هم بگیرد جان و هم هستی دهد در چشم او
باز عطر دلبری درمدرسه اغوا نبود
فهم در میان این دو زوزه گلوی قلم
را شکسته رنج معراجش بجز دعوا نبود
حل
پرستوسپیده پرنده در آتش
140192 بازدید
412 بازدید امروز
548 بازدید دیروز
3612 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian