×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پرندهء آتش

× تاريخچه پروازواينكه آدمي به چندصورت پروازميكند
×

آدرس وبلاگ من

ashiyaneh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ahamed

طوفان نوح

پرستوی مهاجر

قبل از توفان وآتش پاییزی

قبل از مرگ پروانه ها درسحر

غمنامه ای را به تماشا نشسته است

گویی

امید ی در پیچش کیسوی نگار

گره میزند

از آغاز پایانی براشتباهی درست

برهیمه ی آب و باد و خاک و آتش

برتن دزد هرزه ی کاغذ سپید

در جست و خیز خورشید دروغگو

 که شایدباورش کنند

شعرروشنایی جامه ی نوعروسان بهشتی

مردانی که خون می جوشداز چشمه ی چشمهایشان

در شب روستایی که:

مي دويدند ابرهاي سیاه بر سقف زمين
ترسناک، چون گرگ هاری
غرش رعد از كنار تيرگي

پرده ها را میدرید

به زیر تن لخت سایه ها

وحشت زشت زادگان شب

نفس را میکشد

خمیازه مرگی با بوی نا

زمین جای امنی نیست

مردگان شراب زندگی مینوازند

باد دریا را با خود به ابرها به آسمان

می ربود

و نجوایش نحوستی برشاعر

که

از سرِ اتفاق
از زندگی باید عبور کرد
تفاوتی ندارد
سکوت  پرچم دار
دَری برای
سرود میشود
روزگارِ  بی اعتبارخمیده امانتدارخوبی نبود

نگاهم را خاموش میکنم بر سایه های

درختانی که برمهتاب پنجره بازی نمیکنند

بودن و نبودن فرقی نمیکند

فرصتها را میدزدند

از روزنه ی شب

که سیه چاله ی خاموشی و فراموشیست
زندگی بردلها جاریست
و در سرمای یاس زندگی
مرگِ مردگان را شاهدی
مي دويدند ابر هاي تيره
ترسناک، چون گرگ ها
غرش رعد از درون تيرگي
ابرها با شتابی در خروش
خشم شب تشویش و دلشوره ای

همراه با هذیان و تب

آتش زمين را خورده بود
رعد بود و برقش تشویش و دلهره
شب چادرتيرگي گسترده بود
باد آسمان را می تکاندستاره ها لاله لاله

میچکیدنداز دامان شب
شورشی بود زمین جای امن وآرامی نبود
خانه هااز سيلي خیس وكبود
آسمان از زایشی پرزاندوه و سوز و ناله بود

در فرجام این سرود

کلاغ مخبراز شرم می گریخت

در تواشیح میفروخت

در تاریکی شعله ایی را روشن مکن
تاریکی  برافروزد تاریکی
جنسش همیشه سخت و بی فروغ

شرمگینی ی کلاغ سرافکنده

جلوتراز خودش به ناکجا آباد

بی نشان پیاده می گریخت

غیرتی شد گفت

فانوس زرد و کهنه خاموش

ای کبوتر

در كوچه پس كوچه های دنیا پرسه  می زنی

سرپنجه ی بكرنسیم بالهایت چه زیبا می تكاند

غبار كهنه ی غربت از غروب دلها

در این كهنه بازار زندگی

كهنگی ندارد تكرارلبخندهایت

آغوشی شگفت انگیز تر از مرگ

از پسِ لحظه های ناب آشوب زده
آنجا که لطف خدا‌ست

از رازنور شمعدانی ی

برپل خوشبختی

از توهم پنجره ها از
رنگین کمان بالِ پـروانه ها

از سکوت ساده‌ی آینه
از حرمت حضور فرشته های برکه

از بوی یاسِ باغچه ی باران زده ی  احساس

در دل کوه

از تکثرچهره ی رنجیده ی

چهره ی ماه درمنجلاب

مرداب

از نفسهای باغ زنده ی عشق

در نورپاش ستارگان بیدارکهکشان

زندگی

همراه نغمه های شورانگیز

اشتیاق عشاق از کنج خیال کوهستان

بلبلان مست
باپرستو های نشسته در اشک سرور
 میخانه ی بیکرانِ مهربانی
آوازبهار بردشت

نشسته در پشت پلک برفی زمان

ازنوای بی نوایی ی  حزن سوته دلان
بیدلان و بیقراران زمان
 در التماس  بهارستان رازقی
با بالی پر از
 عاطفـه و لطـف و صفا
با نگاهت می سرایی

باداباد

درگردبادباد

در طنین چادرشب

در خوش رقصی ی باد آواره

به ارتفاعِ ابدیت
فرو رفته ای
در بیکرانِ زندگی دربی فانوسی
در سکوت

کبوتر

در تورم بوسه های موج

بالاترازبزمِ نگاه های داغِ آتشگون
بیرون ازمهمانىِ فانوس هاى زرد
درلابه لاى شاخه ها نور سپيد
ماه نشسته برپیشانی ی شب

کبوترباور داشت عشق و رنج

حکایت شب و روزست

در آخرین فرصت غرق در خون

دررنگین کمانِ چشم فرشته ها
از رد پای عاشقی درساحل شنی
 درقایق آرزوها برامواج بی کسی

در فراموشخانه ی پشیمانی

آنجا که ازهوس و عشوه های

 تن سرخ مومیایی

از نورشمع پیراهن خورشیدبرتن میکنند

و گنجشکها را کباب میکنند

ترانه شد

کبوتر

برشلاق آب نگریست در لحظه ها جاری هستی

گناه آن طوفان ترسیم 

دوشیزگان آونیون برگنبد

آسمان مقدس بود

دل کبوتربا شاخه ای از انار

برلب

میتپید
از شوق، قلب كوچكش حلقه در آسمان را

می کوبید
شاعرترين موجودِ شعرِ روشنايى

وبا بالهاي رنگین بر
شب به روى خوابهاى چمن گل پاشيد
درترنم پای آب
درشکفتن احساس درون باغچه ها
از مهتاب شبِ خانه ها
خورشیدِ لبِ حوض
بهار پُشت درِ کلبه ی جهان
برخروش گیسوی دخترک بردست توفان
که ایستاده رو به نسترن
با آرزوهای رنگارنگ که برنخ رویا بسته بود

محکم بادکنکهای دلواپسی اش را
از حسرت عاشق منتظردر سکوت
درسنگینی سخت نفس ها
درپرسه های شبانه‌در خواب

کبوتر
زندگی نوشیدن قطره ای نور طلایی

از چشمه ی آشنایی بی نشانست

پیری در پرواز سپیدکبوترنیست

مشتاق پرواز در آسمان

دل به موج نورسپردن  با خنده های

ساده ی گل نور را فهمیدن

با شاخه ای از اناربردل

میچرخید و میچرخید

بربساط خورشید صبح آزادی
برآرامش دریا

در بی لنگری ی کشتی

برفراز عطر نیایش پگاه سپیدارها

تا سیمرغ بنشیند

در هرم نفسهای روح انگیز

آرامش بی پریشانی

برکه تصویرتورا میخندد

شکفتن بوسه های گل

 بیشتر از گلوله های

کویرمیشود

شعله های دلت بالهایم را میسوزاند

زمینی میشوم

هرچه دورتر میشوم بیشتر میسوزم

دیده و دل را برده ای

ناخواسته خواهانم

پشت کوهی بلندبازبه باران میرسم

در رویایی که به خواب پروانه ها

پلک میبنددچه فهمیدن نور آسان بود

در خانه ی ساده ی نوح برآب

و ابراهیم برآتش

خانه برآسمان داری

شنبه 19 شهریور 1395 - 9:24:11 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


التفات کن


بزم مقرب


خواب نوشین


پنج اصل


لعنت ابدی و قصاید امشب و غزلها


آینه سایه پوشید در قهقه افتاد


طوفان


گل نرگس نفس نفس منصور


بادکردن پوست زمان


شعرمحرم بحران دستها از حامدرحمتی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

140280 بازدید

81 بازدید امروز

419 بازدید دیروز

3664 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements